دوستت دارم
دو شنبه 25 بهمن 1389برچسب:, :: 22:19 :: نويسنده : نگار
مسافر تاکسی آهسته روی شانة راننده زد و گفت همین بغل پیاده می شوم. راننده جیغ زد، کنترل ماشین را از دست داد و نزدیک بودکه بزنه به یک اتوبوس. از جدول کنار خیابان رفت بالا. نزدیک بود که چپ کنه. اما کنار یک مغازه توی پیاده رو متوقف شد. برای چند ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد. سکوت سنگینی حکم فرما شد تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: "هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرارنکن. من را تا سر حد مرگ ترساندی!" مسافر عذرخواهی کرد و گفت: "من نمیدونستم که یک ضربة کوچولو آنقدر تو را میترساند" نظرات شما عزیزان:
سلام مرسی که سر زدی....
من که از خنده مردم....... لینک شدی............... ![]()
|
آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
|||
![]() |